رتیمه

رَتیمه به معنای نخی است که به انگشت می‌بندند برای یادآوری امری

رتیمه

رَتیمه به معنای نخی است که به انگشت می‌بندند برای یادآوری امری

طبقه بندی موضوعی

ماجراهای من و استیو (3)

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ

زمانی که استیو مرد خدا برای روحانی شدن به قم آمد و به مجموعه‌ای فرستاده شد که من در آن ساکن بودم، معاون فرهنگی مرا خواست و گفت: از امروز یک هم‌اتاقی داری؛ جناب صلاح‌الدین حزب‌ا...نصرا...؛ و در ادامه دستور داد: حواست را جمع کن. و این دستور یعنی حواسم را همه جوره جمع کنم. هم مربیش باشم، هم برادرش، هم مادرش و هم، هم‌اتاقیش. من هم از مادری شروع کردم و سعی کردم کاری کنم که غم غربت، مرد خدا را نگیرد. جایش را درست کردم و آب و دانَش را مرتب نمودم. پس از چند روز مادری، مشغول مربیگری شدم. گاهی حدیثی برایش می‌خواندم و چند دقیقه‌ای به سوالات عجیبش جواب می‌دادم. سوالاتی که معمولاً بچه‌های سه ساله از آدم می‌پرسند. 

روزی حدیثی برایش خواندم از امام رضا(ع) که آقا فرمودند: اگر می‌خواهی بدنی چابک داشته باشی، شب با شکم پُر نخواب! استیو پرسید: مگر امامان درباره مسائل پزشکی هم حدیث دارند؟ با افتخار گفتم: بله. پرسید درباره علوم دیگری مثل فیزیک و شیمی هم حدیث داریم؟ گفتم: نمی‌دانم. پرسید: چقدر از دانش پزشکی شیعیان از احادیث است؟ گفتم: تقریباً هیچ. پرسید: چرا؟ گفتم: نمی‌دانم. پرسید: چرا؟ گفتم: چرا هیچ، یا چرا نمی دانم؟ گفت: هردو. جوابی نداشتم بدهم و در این مواقع بهترین کار سکوت کردن است. 

فردا شب در ادامه وظایف مادری، به سلف رفتم و شام خودم و او را گرفتم. شام چیزی بود شبیه کتلت که بچه‌های خوابگاهی آن را به سی‌دی می شناسند. در اتاق سفره را پهن کردم و به استیو تعارف کردم که بفرما! او هم که مثل سامورایی‌ها گوشه اتاق نشسته بود گفت: نمی‌خورم. و تو می‌دانی که برای غیر‌ایرانی‌ها چیزی به نام تعارف وجود ندارد؛ و البته برای من مدت‌ها زمان لازم بود تا این مسئله ساده را بفهمم. به هر حال مشغول خوردن شدم. و اسراف بود اگر غذای استیو می‌ماند و خراب می‌شد. به همین دلیل، بچه شیخِ حزب اللهی، غذای استیو را هم جلو کشید تا اسراف نشود. مشغول جویدن سی‌دی بودم که استیو گفت: مگر امام رضا، امام تو نیست؟ گفتم: چرا؟ پرسید: مگر امام رضا نگفته است شب شام نخورید؟ گفتم: نه؛ گفته است کم غذا بخورید، نه اینکه اصلاً نخورید. گفت: اما اینکه تو می‌خوری بیشتر از کم است. گفتم: درست است؛ ولی امام گفته‌اند بهتر است این کار را بکنید؛ نه اینکه حتماً بکنید. پرسید: یعنی دستورات امامان دو تیپ است، بعضی را باید حتماً انجام دهیم و به بعضی توجه نکنیم؟ دهانم روی سی دی بی‌حرکت ماند. واقعاً جوابی نداشتم بدهم. تصمیم گرفتم از تکنیک سکوت استفاده کنم. اما استیو ادامه داد: چرا می‌خوری؟ می‌دانستم به اسمش حساس است؛ برای منحرف‌کردن بحث گفتم: ببین استیو جان! چیزهایی هست که برای فهمیدنش به زمان احتیاج داری. با ناراحتی گفت: قبلاً به تو گفتم اسم من صلاح الدین است. و بحث تمام شد.

سال‌ها برای من این سوال مطرح بود که چرا قرآن، من بچه شیخ حزب اللهی که ناف اصفهان متولد شده ام را هدایت نمی‌کند. این سوال سال‌ها در ذهن من خیس خورد تا بسیار اتفاقی با آیه سوم همین سوره روبرو شدم و پاسخم را گرفتم: »ین کتابی است که هیچ شکی در آن نیست؛ کتابی که متقین را هدایت می‌کند. «این تمام حرف است. استیو مرد خدا هدایت می شود، چون منتظر است دستوری بشنود و به آن عمل کند. این یعنی تقوا و نتیجه آن هم هدایت شدن است. من هم دستور را می‌شنوم و به خوبی آن را دور می‌زنم. نتیجه آن هم این است که استفاده من از قرآن در حد استفاده سمبلیک باقی بماند. این تمام حرف است و تکلیف من و توی پامنبری هم روشن!

ادامه دارد... 

(میثم شریف)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی