ماجراهای من و استیو (4)
یکی از مسائلی که من از ابتدای آشنائیم با استیو داشتم، نگاه دقیق او بود به کارهایی که ما به عنوان آیین دینی انجام میدادیم. او درباره اینکه کاری که انجام میدهیم، چقدر منطبق با دستور خداست و چقدر متأثر از فرهنگ یا خلقیات تکتک ماست، دقت فراوانی میکرد. این دقت عمل، به مرور من را نیز به فکر انداخت و درباره کارهایی که انجام میدهم پرسش هایرنگارنگی در ذهنم شکل گرفت. پرسشهایی که گاهی باعث خنده دیگران میشد؛ گاهی باعث میشد بعضی از افراد، دیگر پشت سر من نماز نخوانند.
القصه؛ در یکی از شبهای اولی که استیو به اتاق ما آمده بود، من دراز کشیده بودم و زیر لب سوره توحید را زمزمه میکردم، او نیز مشغول کار خودش بود. هنوز خوابم نبرده بود که گرمای نفسش را روی صورتم احساس کردم. چشمانم را باز کردم و استیو را دیدم که صورتش را نزدیک من آورده و در تاریکی به من خیره شده است. گفتم: کاری داری؟ با تعجب پرسید: چه میگویی؟ گفتم: اگر کسی قبل از خواب سه بار سوره توحید را بخواند، ثواب یک ختم قرآن را دارد. با تعجب گفت: یعنی من اگر خودم را خسته کنم و قرآن را از اول تا آخر بخوانم، مساوی است با اینکه سه بار سوره توحید را بخوانم؟ گفتم: حالا خدا میخواهد بیحساب به مردم ثواب بدهد تو مشکلی داری؟ گفت: روایت این که گفتی را به من نشان میدهی؟ گفتم: خودم روایتش را ندیدهام؛ ولی برایت پیدایش میکنم. گفت: یعنی خودت ندیدهای ولی از کسی شنیدهای که به سخنانش اعتماد داری؟ فکری کردم و گفتم: البته یادم هم نمیآید این مطلب را از چه کسی شنیدهام. با نهایت تعجب گفت: عجب! تو چطور به کاری عمل میکنی که نه خودت آن را در روایت دیدهای و نه یادت هست از چه کسی شنیدهای؟ راست میگفت؛ عجب روش غیرعاقلانهای داشتم. چه فرقی بود بین من و مثلاً مشرکی که میگفت: بتها خدایان ما هستند؛ چون پدرانمان گفتهاند. از کجا معلوم بسیاری از کارهایی که ما در زیارات و دعاها و عباداتمان میکنیم؛ به مرور زمان با این بیدقتیها با فرهنگ و حتی خرافات آمیخته نشده است. چقدر از خودمان میپرسیم: چه میگویی؟ آیا این که میگویی را از منبع معتبری شنیدهای؟
ادامه دارد...
میثم شریف