واجب فراموش شده
تو با همه مردها فرق داری!
وقتی اونروز توی باغ همه خانمها رو جَو گرفته بود و جلوی همه قهقه میزدن و شوهراشون هم بیخیال نشسته بودن و تماشا میکردن، وقتی منو هم به جمعشون دعوت کردن، آروم توی گوشم گفتی: “مواظب وقار و متانتت باش عزیزم.”
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری!
وقتی حواسم نبود و کمی روسریم لیز خورده بود و موهام دیده میشد با لبخند گفتی:“موهات بیرونهها خانمی!”
در حالی که موهام رو قایم میکردم نگاهی به زنهای اطرافم توی خیابون انداختم. شرمآور بود. شوهراشون چه بی خیال...
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری!
وارد مغازه بزازی شدیم، صاحب مغازه بااشتها از نوع پارچه و جنسش تعریف میکرد و همه نگاهش موقع تعریف پارچه، به من بود، تو رو دیدم که از توجه مرد بیگانه به زنت ناراضی بودی، خودم را کنار کشیدم و آنوقت در چهرهات رضایتمندی را مشاهده کردم... اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری!
وقتی در عین حال که منو به فعالیت اجتماعی و درس خوندن و فعالیت در دانشگاه تشویق میکردی؛ هر از چندگاهی یادآوری میکردی که :“غرور زن در مقابل مردان غریبه بجا و خوبه”
اونجا بود که فهمیدم تو با همه
مردها فرق داری!