رتیمه

رَتیمه به معنای نخی است که به انگشت می‌بندند برای یادآوری امری

رتیمه

رَتیمه به معنای نخی است که به انگشت می‌بندند برای یادآوری امری

طبقه بندی موضوعی

معرفی کتاب ـ اینک شوکران 3

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۲۴ ب.ظ

رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم. اگر می‌آمد و روبه‌رویم می‌نشست، آن وقت نگاه‌مان به هم می‌افتاد و این را دوست نداشتم

همیشه خواستگار که می‌آمد و می‌نشست روبه‌رویم، چیزی ته دلم اطمینان می‌داد این مردِ من نیست. 

ایوب آمد و جلوی در و سلام کرد. صورت قشنگی داشت... 

وارد شد. بسم‌ا... گفت و شروع کرد. دیوار روبرو را نگاه می‌کردیم و گاهی گل‌های قالی را و از اخلاق و رفتارهای هم می‌پرسیدیم. 

بحث را عوض کرد: «خانم غیاثوند، حرف امام برای من خیلی سند است.»

ـ برای من هم.

ـ اگر امام همین حالا فرمان بدهند که همسرتان را طلاق بدهید، شما زن شرعی من باشید، این کار را می کنم.

ـ اگر امام این فتوا را بدهند، من خودم را سه طلاقه می‌کنم. من به امام یقین دارم...

ـ قبول می‌کنم. فقط یک مسئله می‌ماند. 

چند لحظه مکث کرد: «شهلا؟»

 موهای تنم سیخ شدند. از صفورا شنیده بودم که زود گرم می‌گیرد و صمیمی می‌شود؛ نه به بار بود و نه به دار، آن وقت من را به اسم کوچک صدا می‌زد

پرسیدم: «چی؟»

ـ قضیه برای من روشن است. من فکر می‌کنم تو همان همسر مورد نظر من هستی فقط مانده چهره‌ات. 

نفس توی سینه‌ام حبس شد. انگار توی بدنم آتش روشن کرده باشند.

ـ به هر حال من حق دارم چهره‌ات را ببینم.

دست و پایم را گم کرده بودم. تنم خیس عرق بود و قلبم تند تر از همیشه می‌زد.

ـ اگر رویت نمی‌شود، کاری که می‌گویم بکن؛ چشم‌هایت را ببند و رو کن به من.

خیره به دیوار مانده بودم. دست‌هایم را به هم فشردم. انگشت‌هایم یخ کرده بودند. چشمهایم را بستم و...

گزیده‌ای از کتاب «اینک شوکران3 / ایوب بلندی به روایت همسر شهید»

به قلم زینب عزیزمحمدی، انتشارات روایت فتح

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۰۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی