حکایت ـ شبی در حجر اسماعیل
شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۷ ب.ظ
طاووس یمانی میگوید: شبی وارد حجر اسماعیل شدم. امام سجاد علیهالسلام نیز وارد شد و به نماز ایستاد، بسیار نماز خواند و سپس به سجده رفت. با خود گفتم: مردی است صالح از خاندانی نیک، به دعایش گوش دهم ... (ببینم چه میگوید و چگونه دعا میکند، دقت کردم) شنیدم که در سجدهاش به خدا عرض میکرد:
عُبَیدُکَ بِفِناءِکَ، مِسکینُکَ بِفِناءکَ، فَقیرُکَ بِفناءکَ، سائِلُکَ بِفناءکَ؛
خدایا! بنده کوچکت به در خانهات آمده! مستمندت به در خانهات آمده! تهیدستت به در خانهات آمده! درخواست کنندهات به در خانهات آمده!
طاووس یمانی میگوید: هر گرفتاری برایم پیش آمد، این دعا را خواندم و آن گرفتاری بر طرف شد.
اَلدعاءُ یَدفَعُ البَلاءَ النازِلَ وَ ما لَم یَنزِل.
دعا بلای نازل شده و نازل نشده را برطرف میکند.
جلوههای تقوا، ج ۳، محمدحسن حائری یزدی
۹۴/۰۳/۰۹